تبلیغات تبلیغات

از قزل قلعه تا اوین و سرانجام قدرت عشق

*رئوف پیشدار استاد دانشگاه و روزنامه نگار رفته بودم " منوچهری " قیچی سلمانی بخرم . پیرمرد کنار پیاده رو بساط داشت . نمونه اجناسش را روی شیشه یک مغازه متروک چسب کرده بود. هم کلامش مردی بود هم سن او ! قیمت قیچی را پرسیدم و خواستم تا یکی بخرم. پیرمرد پرسید : "آقا ! شما تا حالا فلسفه خونده ای ؟ " - در حد چند واحد عمومی دانشگاه ! ولی دخترم دانشجوی فلسفه است . خوشحال شد . مردی که کنار او ایستاده بود، اسم دانشگاه دخترم را که شنید ، با خوشحالی گفت ؛ دختر من هم در
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

آخرین مطالب این وبلاگ

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها